واقعا این چند روز که نتونستم بیام وبلاگ جان جانان روانی شده بودم به معنای واقعی !!! اینترنتم دوباره دیوونه شده بود و اصن بیانو باز نمی کرد. دیگه به مرز جنون نزدیک شده بودم که بالاخره بعد از تلاش های شبانه روزی و جان فشانی های بنده بیان بالا اومد و من چشمم به رخ و جمال رشیدش روشن شد. منم که ذوق زده یا به عبارتی جو گیر شده بودم ، یهو از روی صندلی افتادم و با خاک یکسان شدم. 😑 یعنی همین الآنم سرم داره از درد بوم بوم می کنه ... از دستمم که نگم یعنی قشنک حس می کنم فوق فوقش 10 تا استخونم شکسته. 😭  برا فرداهم که باید سر صبح ( ساعت 9 صبح ) با دوستان گرامی بریم سالن حکمت ، اوووففف. حالا اونم برا چی ؟؟؟ برا این که رتبه اوردیم برا مقاله مون که دربارۀ نوجوان سالم بود ( تاکید می کنم نوجوان سالللممم 😂 ). آقا حالا یه لیوان یا فوقش جامدادی با یه تقدیر نامه ای که هیچ جا نمی شه ازش استفاده کرد قراره بدین دیگه ، به خاطر دو تا چیزی که ارزششم زیاد نیست باید از اون ور شهر بکوبیم بیایم این ور شهر ( یه دو متریم بیشتر فاصله نیستاااااا ) تازه این خوبه ولی آخه کی می تونه از خواب روز چهارشنبه اش بگذره ؟ آخه کی می تووووووووووووووووننننننننننننننننهههههههههههههههه ؟؟؟؟؟؟  😡😞 من الآن خودمو تو سالن تصور می کنم که اسلومیشن دارم می رم تا تقدیر ناممو بگیرم که یهو پام گیر می کنه به یه چیزی که نمی دونم چیه و زمین می خورم ... اصن بهش فکر که می کنم رنگم میشه عین گچ دیوار و عرق سرد رو پیشونیم می شینه. آقا ولش کنم ، اصن از این صحبتا میام بیرون تا جوونمرگ نشدم. 😖 

لطفاااا دوستان عزیز برام دعا کنین تا فردا به خوبی و با خاطرات خوب تموم بشه. 🙂😏😀😁

براتون بهترینا رو آرزو دارم ، یا علی. 🙏🏼❤