یه وقتایی، یه هفته هایی اون قدر خسته میشی که دوست داری بری یه جای خلوت و از ته ته ته دلت فریاد بزنی و به طور کامل یه هفته دپرسی 😫 اما کاملا یهویی دوستات پیشنهاد می کنن بریم یه کافۀ دنج و ژیگول که کل خستگی ها رو بشوره ببره. جوری که پیش بینی کردن نمره ریاضی یادت بره و به امتحان های مزخرف تاریخ و جغرافیا نتونی فکر کنی! خودتون می دونین که خیلی برام باارزشینو خیلی دوستون دارم 😍👭 حالا بماند که 20 دقیقه منتظرتون موندم و دندونام خیلی شیک و مجلسی رو هم ساییده می شد 😂🙈 حالا بماند چه قدر چرتو پرت گفتیم و خندیدیم 😜 اصلا من قشنگ هلاک پیشنهاداتونم که یهو می گین: کیمی پایه ای بریم دور دور؟ منم با یه لبخند ژکوند سر تکون می دم و می فهمین که من قشنگ چهار پایه ام رد کردم 🙌🏼 من از این موضوع هم می گذرم که اون روز فقط کم مونده بود ما جد جد پدربزرگامونم ببینیم. چشم پوشی می کنم از این موضوع که اون روز خانم غلامی عزیز، خانم Y، X و فامیل گرامی مری جان رو هم دیدیم 😔 بد شانسی در این حد؟! یه دورۀ آموزش کامل گذشتن از خیابان باید برای مری ردیف کنم، آخه دختر این چه وضع رد شدن از خیابونه؟ اگه فقط یه لحظه دیرتر می رفت عقب خیلی زیبا با خاک یکسان میشد (البته بسیار بسیار دور از جان وی) پاساژهای اون منطقه رو هم زیر و رو کردیم به حدی بود که رفتیم یه گردنبند طلا قیمت کردیم. اولش گفتیم چه قد قشنگه و فلان و فلان، حدسم می زدیم قیمتش یه 600-500 تومن باشه ولی وقتی وارد مغازه شدیم و قیمت کردیم به سادگی تشکر و با یه چشم های از کاسه بیرون زده اومدیم بیرون. 1230000 تومن برا یه گردنبند؟! بعد از اونم نگم چه اتفاقی افتاد که دلم خونه 😭 رفتیم خیر سرمون ذرت بخوریم که مادر گلم تماس گرفت وگفت تشریف بیار بیرون اومدم دنبالت 😐😒 منم با یه قیافه بسیار جانسوز از بر و بچ خداحافظی و راهمو به سمت ماشین کج کردم، این قدر مظلومم من 😴
حالا اگه اون قسمت آخرو فاکتور بگیریم اون روز یکی از بهترین آخر هفته های عمرم بود 👌🏼✌🏼
بسیار بسیار تشکر طوری که وقت گذاشتین و خوندین ❤
در پناه حق، یا علی 🙏🏼😊