نمی دونم اون روز چه طور بود که از صبح حس خوبی داشتم، نسبت به آخرین به اصطلاح اردو، به جا گذاشتن رضایت نامه و برگشت دوباره برای گرفتنش، به گرمای طاقت فرسای اون روز، به نشستن تو مینی بوس و خفه شدن با وجود دو تا اتوبوس، به نشستن کنار هفتمی های جوگیر، به سراسر گل بودن جنگل به خاطر بارون دیروزش، به پیدا نکردن یه مکان بدون شیب و...
از همون اول که نشستیم رفت و آمد چند تا از پسرهای موتورسوار بیکار شروع شد 🚵😒معاونمونم که هی گیر میداد: دخترا چی کار می کنین؟ اون ورو نگا نکنین، این ورو نگا کنین و صدها دستور صادر شدۀ دیگه از جانب ایشون... دیگه این قد امر و نهی کرد که ما کلا جامونو عوض کردیم 😫 خانم ...... فک کنم خود درگیری داشته باشه 😌 آهنگای سیروانم که کلا فضا رو عوض کردن (البته فقط سه تاشون: برگرد، سوژه هات تکراریه و دوست دارم زندگی رو)! چه قد چیپس خوردیم و چه قد هم حروم کردیم، ماست موسیر هم فراموش نکردیم (بازی با روح و روان تخصصمه) 😂 قر دادنای ترانه رو هم که نگم! به معنای کامل پاچ رفته بودیم از خنده 😂 یعنی دوساعت نشده بود که نشسته بودیماااااااااا یهو دختره اومد گفت خانم ... گفته وسیله هاتونو جمع کنین، می خوایم بریم 😒 یعنی قشنگ 💩 به کل اردو ...
خیر سرمون می خواستیم دیگه با مینی بوس نریم، با اتوبوس برگردیم مد ولی بازم تیرمون به سنگ که چه عرض کنم به صخره خورد دوباره باید با همون ماشین قبلی می رفتیم 🚐 تو راه برگشتم که از بیحالی جیک هیچ کس در نمیومد 😹 همین که پامونو گذاشتیم تو مدرسه بدبیاری شروع شد، اول که داشتیم از تشنگی هلاک می شدیم اما شیر آب خراب بود، دومیو که اصن نگم دلم خونه... یهو معلم ریاضیمون با همون ابهت خاصش وارد کلاس شد و شروع کرد به گذاشتن نمره های میان ترم ریاضی تو دفتر نمرش 😲 نمره هامونم که درخشان اصن یه وضعی بود، بالاترین نمرمون 19 بود (که من هنوز تو کفشم) و نمره های تک رقمی هم که کم نداشتیم 😡
بچه ها هم همه اعصابشون خرد شده بود یعنی جوری بود که اگه یکی بهشون می گفت بالا چشمت ابرو قشنگ می زدن شل و پلش می کردن. زنگ رو که زدن با یه حالت مچاله شده برگشتم خونه 😥 به حدی خسته بودم که حاضر بودم همون جا جلوی در خونه بخوابم!
پی عکس: از سمت راست: خودم، زی زی، فاطمه سادات، مری 👭👭 😍😘👌🏼
در پناه حق، یا علی 🙏🏼😊