۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

باشما 👭🚐🌅



نمی دونم اون روز چه طور بود که از صبح حس خوبی داشتم، نسبت به آخرین به اصطلاح اردو، به جا گذاشتن رضایت نامه و برگشت دوباره برای گرفتنش، به گرمای طاقت فرسای اون روز، به نشستن تو مینی بوس و خفه شدن با وجود دو تا اتوبوس، به نشستن کنار هفتمی های جوگیر، به سراسر گل بودن جنگل به خاطر بارون دیروزش، به پیدا نکردن یه مکان بدون شیب و...

از همون اول که نشستیم رفت و آمد چند تا از پسرهای موتورسوار بیکار شروع شد 🚵😒معاونمونم که هی گیر میداد: دخترا چی کار می کنین؟ اون ورو نگا نکنین، این ورو نگا کنین و صدها دستور صادر شدۀ دیگه از جانب ایشون... دیگه این قد امر و نهی کرد که ما کلا جامونو عوض کردیم 😫 خانم ...... فک کنم خود درگیری داشته باشه 😌 آهنگای سیروانم که کلا فضا رو عوض کردن (البته فقط سه تاشون: برگرد، سوژه هات تکراریه و دوست دارم زندگی رو)! چه قد چیپس خوردیم و چه قد هم حروم کردیم، ماست موسیر هم فراموش نکردیم (بازی با روح و روان تخصصمه) 😂 قر دادنای ترانه رو هم که نگم! به معنای کامل پاچ رفته بودیم از خنده 😂 یعنی دوساعت نشده بود که نشسته بودیماااااااااا یهو دختره اومد گفت خانم ... گفته وسیله هاتونو جمع کنین، می خوایم بریم 😒 یعنی قشنگ 💩 به کل اردو ...

خیر سرمون می خواستیم دیگه با مینی بوس نریم، با اتوبوس برگردیم مد ولی بازم تیرمون به سنگ که چه عرض کنم به صخره خورد دوباره باید با همون ماشین قبلی می رفتیم 🚐 تو راه برگشتم که از بیحالی جیک هیچ کس در نمیومد 😹 همین که پامونو گذاشتیم تو مدرسه بدبیاری شروع شد، اول که داشتیم از تشنگی هلاک می شدیم اما شیر آب خراب بود، دومیو که اصن نگم دلم خونه... یهو معلم ریاضیمون با همون ابهت خاصش وارد کلاس شد و شروع کرد به گذاشتن نمره های میان ترم ریاضی تو دفتر نمرش 😲 نمره هامونم که درخشان اصن یه وضعی بود، بالاترین نمرمون 19 بود (که من هنوز تو کفشم) و نمره های تک رقمی هم که کم نداشتیم 😡

بچه ها هم همه اعصابشون خرد شده بود یعنی جوری بود که اگه یکی بهشون می گفت بالا چشمت ابرو قشنگ می زدن شل و پلش می کردن. زنگ رو که زدن با یه حالت مچاله شده برگشتم خونه 😥 به حدی خسته بودم که حاضر بودم همون جا جلوی در خونه بخوابم!

پی عکس: از سمت راست: خودم، زی زی، فاطمه سادات، مری 👭👭 😍😘👌🏼

در پناه حق، یا علی 🙏🏼😊

  • ۱
  • نظرات [ ۵ ]
    • Kimiaw Kaviani
    • پنجشنبه ۱۴ ارديبهشت ۹۶
    • ۱۳:۴۴

    بهترین آخرین هفته 👭


    یه وقتایی، یه هفته هایی اون قدر خسته میشی که دوست داری بری یه جای خلوت و از ته ته ته دلت فریاد بزنی و به طور کامل یه هفته دپرسی 😫 اما کاملا یهویی دوستات پیشنهاد می کنن بریم یه کافۀ دنج و ژیگول که کل خستگی ها رو بشوره ببره. جوری که پیش بینی کردن نمره ریاضی یادت بره و به امتحان های مزخرف تاریخ و جغرافیا نتونی فکر کنی! خودتون می دونین که خیلی برام باارزشینو خیلی دوستون دارم 😍👭 حالا بماند که 20 دقیقه منتظرتون موندم و دندونام خیلی شیک و مجلسی رو هم ساییده می شد 😂🙈 حالا بماند چه قدر چرتو پرت گفتیم و خندیدیم 😜 اصلا من قشنگ هلاک پیشنهاداتونم که یهو می گین: کیمی پایه ای بریم دور دور؟ منم با یه لبخند ژکوند سر تکون می دم و می فهمین که من قشنگ چهار پایه ام رد کردم 🙌🏼 من از این موضوع هم می گذرم که اون روز فقط کم مونده بود ما جد جد پدربزرگامونم ببینیم. چشم پوشی می کنم از این موضوع که اون روز خانم غلامی عزیز، خانم Y، X و فامیل گرامی مری جان رو هم دیدیم 😔 بد شانسی در این حد؟! یه دورۀ آموزش کامل گذشتن از خیابان باید برای مری ردیف کنم، آخه دختر این چه وضع رد شدن از خیابونه؟ اگه فقط یه لحظه دیرتر می رفت عقب خیلی زیبا با خاک یکسان میشد (البته بسیار بسیار دور از جان وی) پاساژهای اون منطقه رو هم زیر و رو کردیم به حدی بود که رفتیم یه گردنبند طلا قیمت کردیم. اولش گفتیم چه قد قشنگه و فلان و فلان، حدسم می زدیم قیمتش یه 600-500 تومن باشه ولی وقتی وارد مغازه شدیم و قیمت کردیم به سادگی تشکر و با یه چشم های از کاسه بیرون زده اومدیم بیرون. 1230000 تومن برا یه گردنبند؟! بعد از اونم نگم چه اتفاقی افتاد که دلم خونه 😭 رفتیم خیر سرمون ذرت بخوریم که مادر گلم تماس گرفت وگفت تشریف بیار بیرون اومدم دنبالت 😐😒 منم با یه قیافه بسیار جانسوز از بر و بچ خداحافظی و راهمو به سمت ماشین کج کردم، این قدر مظلومم من 😴

    حالا اگه اون قسمت آخرو فاکتور بگیریم اون روز یکی از بهترین آخر هفته های عمرم بود 👌🏼✌🏼

    بسیار بسیار تشکر طوری که وقت گذاشتین و خوندین ❤

    در پناه حق، یا علی 🙏🏼😊

  • ۲
  • نظرات [ ۲ ]
    • Kimiaw Kaviani
    • شنبه ۹ ارديبهشت ۹۶
    • ۲۰:۰۰

    اینم شد زندگی؟ 😒

    اههههه همش بارون میاد، هواهم که همیشه ابریه! اینم شد زندگی؟ 😐😑

     

    خدا رو شکر که بارون میاد، حداقل ملت یه سوژه واسه پست گذاشتن دارن 😜😂

  • ۱
  • نظرات [ ۲ ]
    • Kimiaw Kaviani
    • چهارشنبه ۶ ارديبهشت ۹۶
    • ۱۴:۳۲

    سیروان جان گونه 😎🎤

    خواننده که نمی شود اسمت را گذاشت...

    تو بیانگر احساساتمی

    نمی دانم چرا ولی بعضی مواقع آن قدر در آهنگ هایت غرق می شوم

    که خودم و اطرافم را نیز به دست فراموشی می سپارم

    صدایت در تمام مواقع در گوشم می پیچد

    و من بی توجه به پیرامونم آهنگ هایت را زیر لب زمزمه می کنم

    نمی دانم تأثیر ریتم موسیقی ست یا

    صدای گیرایت که

    گاهی اوقات لبخند کمرنگی بر لبانم می نشیند

    یا در بعضی از لحظات اشکم سرازیر می شود

    حال که مشغول تایپ این متن سرشار از احساس هستم

    هنذفری در گوشم است

    و آهنگ قاب عکس خالی را با خود می خوانم...

    شاید هیچ وقت چنین متنی را نخوانی

    اما

    من به عنوان یک معتاد به صدا و آهنگ هایت

    این را وظیفۀ خود دانستم

    که گوشه ای از احساساتم را نسبت به تو

    بنویسم...

    😍😘💓🙈🎤🎹

  • ۱
  • نظرات [ ۱ ]
    • Kimiaw Kaviani
    • شنبه ۲ ارديبهشت ۹۶
    • ۱۷:۰۷
    وقتی تو باشی باغی از آلاله اینجاست


    یک استکان وقوری وچایی مهیاست


    خاموشی سردی وجودم را گرفته


    وقتی تو باشی نازنین،اینجا چه غوغاست


    وقتی تو باشی قصری ازآیینه دارم


    صد باغ جنت پشت آن چشم تو پیداست


    یک شب مرا مهمان رویای خودت کن


    بی شک شب ومهمانی عشقت مصفاست


    درانزوا میسوزم وهیچت خبر نیست


    اصلا خبر داری دلم مٵوای غمهاست؟


    هرگز نشاید بی تو سر کردن به یک دم


    یک لحظه بی یاد تو بودن قاتل ماست