از وقتی چایی دیگر به مزاجم خوش نیامد
از وقتی دیگر برگ های زرد شمعدانی های داخل گلدان را نگرفتم
از وقتی از ته دل و عمیق و به ژرفای چال گونه لبخند نزدم
از وقتی وسط خوندن زیست و فیزیک و ریاضی همش چهره ات می آیدجلوی چشمم
از وقتی هی بخودم میگم دیگه فراموشت کردم و تو قلبم جایی نداری
وقتی دلتنگت میشم و بغض میکنم و به خودم دروغ میگم بخاطر تو نیست
از وقتی تو دلم باهات حرف میزنم و وانمود میکنم با تو نیستم
از وقتی ندیدمت
از وقتی نشنیدمت
از وقتی صدای خندت و نشنیدن گوشام...لبخنداتو ندیدن چشمام...نگاهای زیر چشمی ات را روی خودم حس نکرده ام
از وقتی ...
از وقتی ...
از وقتی ...
از تمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام این وقت ها به بعد تا به الان من...دختره شاد و شیطون...تبدیل شدم به یه "دختر" آروم و مظلوم که کمتر از همیشه حرف میزنه در یک کلام؛
از تمام این وقتی ها تا به الان که در تب فراقت دارم میسوزم و به روی خودم نمی آورم من
"مـــــــــــــــــــــــــــــــــــردم"