وقتی معلم گلللل و عــــزیــــزززز انشا 💗 وارد کلاس شد سوالاتمونو به سمتش نشونه گرفتیم ، یکی از این ور می پرسید اجازه ، امتحان فارسی از چه درساییه ؟ یکی می پرسید 20 نمریه یا 15 نمریه ؟ یکی از این پارازیت های همیشگی کلاسم پرسید : خانم امتحان سخته یا آسون ؟ 😂 شرط می بندم یکی از اینا تو هر کلاسی هست . اول یه جدول 10 نمریه رو برامون پا تخته کشید که قراره نمونه ش تو امتحان بیاد . آخه معلم عزیز و گل من 10 نمرهههه برای یه جــــدول کوفتی ؟ 😒 مطمئنم امتحانمون 30 نمره ای ! وقتی یه جدول 10 نمره داره ، خدا به داد لغت ها و معنی های شعر برســــه 😑اووووووووووفففففففففف 😭 ولی یه انرژی مثبت داشتیم ➕ که این انرژی منفیه به تمام معنا رو خنثی کرد ➖ خانم ... با صدایی رسا اعلام کرد که انشا اون روزو قراره تو حیاط بنویسیم ، ما هم که متظر فرصت جیغمون رفت هوا . اول گف انشا ها رو باید دو نفری بنویسین ✌🏼 زی زی با لحن آرومی که از روحیه شیطونش بعیده گف :
- کیمی من و تو !!!
- باجه 😘
یهو مری با یه صدای جان سوزی گف پَ من چی ؟ که من با صدای بلند گفتم :
- خانم میشه سه نفری باشیم ؟؟؟
- ... اممم باشه سه نفری بنویسین 👍🏼
یهو مری جیغغغغ نفشششش زد 💜 که نزدیک بود من از خجالت جلو دبیرمون آب بشم ، البته دوست گرامی که ککشم نگزید (قربونش برم 😍)
جامدادی و دفترهامونو برداشته بودیم و به سوی حیاط پر چاله چوله مدرسه می رفتیم اما ناگهاااااااااانننننننننن زی زی گف :
- بچه ها یه صندلی برداریم نیاز میشه ^_^ منم که مظلوم ^_~ گفتم :
- تو برو من و مری میاریم
- باشه سریع بیاین من می رم
صندلی رو بالا سرم گرفتم ، جامدادی و دفترمو دادم به مری و به سمت نیمکتا دویدم . وقتی رسیدم پیششون نفسم بالا نمیومد ، یه جوری نفس نفس می زدم انگار کوه کندم 😂 یه ساعتم گذش به توصیف کردن و انشا نوشتن راجع به معلم ریاضی افریطمون ( اییییشششش با اون لباش ) البته لیاقت نداشت دستمونو خسته کنیم یا برگه حروم کنیم برا توصیف ریخت ... اما موضوع جالبی بود و مورد علاقه بر و بچ کلاس !!! یه جوری با آب تاب نوشتیم اگه این انشا رو برا کسی که معلممونو ندیده بود می خوندیم ، فک می کرد این خانم جنه (البته در این که شکی نیست 😌) .
خلاصه من از طرف گروه انتخاب شدم برا خوندن انشا . ان قد تیکه کلاماشو با عشوه می گفتم که بچه ها وسط زمین پهن شدن . زنگ که خورد هجوم بردیم به سمت در خروجی مدرسه و با یه آزاد شدیم گفتن از مد زدیم بیرون . بعدش من عزیزان دل رو بستنی کیم مهمون کردم (چهار پنج تا تلشک هم بلا خودم گلفتم ، دلت بسوووزه 😋) .
خونه که اومدم غم اولین جلسه کلاس ریاضی و دینی خوندن منو فرا گرف . الآنم که طبق ممول نشستم پشت لپ تاپ جان جان جان جان جانان و در حال تایپ کردن پست امروز هستم ...
ممنون از تک تک تون که وقت گذاشتین و خوندین ( حتی نیم نگاهتونم کلی برام ارزش داره ) 🙏🏼